قطره گوش III





>>Gotye:: Somebody That I used to know





Now and then I think of when we were together
Like when you said you felt so happy you could die
Told myself that you were right for me
But felt so lonely in your company
But that was love and it's an ache I still remember

You can get addicted to a certain kind of sadness
Like resignation to the end, always the end
So when we found that we could not make sense
Well you said that we would still be friends
But I'll admit that I was glad it was over

But you didn't have to cut me off
Make out like it never happened and that we were nothing
And I don't even need your love
But you treat me like a stranger and that feels so rough

No you didn't have to stoop so low
Have your friends collect your records and then change your number
I guess that I don't need that though
Now you're just somebody that I used to know

Now you're just somebody that I used to know
Now you're just somebody that I used to know


Now and then I think of all the times you screwed me over
But had me believing it was always something that I'd done

But I don't wanna live that way
Reading into every word you say
You said that you could let it go
And I wouldn't catch you hung up on somebody that you used to know


But you didn't have to cut me off
Make out like it never happened and that we were nothing
And I don't even need your love
But you treat me like a stranger and that feels so rough

No you didn't have to stoop so low
Have your friends collect your records and then change your number
I guess that I don't need that though
Now you're just somebody that I used to know

Somebody, I used to know
Somebody
(Now you're just somebody that I used to know)

Somebody, I used to know
Somebody
(Now you're just somebody that I used to know)

I used to know
That I used to know
I used to know
Somebody...
 
 
 
 
 

پیرمردها وطن دارند!


 

 

امشب از سروصدای همسایه ها فهمیدم که کشتی گیر ایران تو فینال برنده شده!  خوشحال شدم. اما این روزا زیاد سرحال نیستم. فشارهای کاری و اقتصادی و هزار تا نامرادی یکطرف، ایران و ایرانی یکطرف دیگه. من عاشق ایرانم، اما از ایرانی خسته ام. اصلا در رابطه با ایرانی جماعت به هر دری که زدم به در بسته خوردم. به نظرم باید یه اتفاق مهمی بیفته تا ما مردم ایران به خودمون بیایم و بفهمیم که چه مردم گه و غیرقابل تحملی هستیم. از دیدن ایرانیا تو خارج از ایران حالم به هم میخوره. اینقدر این ملت به نظرم چیپ و در عین حال از خودراضی هستن. خودم هم قاطی همین گهم. غرغرو و کند و کلاهبردار و دروغگو. راستی راستی بریدم.

یه زمانی نمیخاستم از اینجا برم. هزارتا بهانه میاوردم که بمونم. خانواده، دوستها، کار... اما الان دلم میخواد برم! و باور کنیدکه نمیتونم. این فکر که چطور میتونم خرج زندگیم رو تو یه کشور دیگه در بیارم نشونه پیر شدنمه. اینکه میترسم نتونم گلیمم رو از آب بیرون بکشم. زبان! حوصله یاد گرفتن هیچ زبانی رو هم ندارم. حوصله قاطی شدن با هیچ فرهنگی رو ندارم. اینه که دو دستی چسبیدم به این مملکت کوفتی تا اون منو قال نذاره. ترجیح دادم با فقرروزافزونش، با دلنگرانیهای بیخودش،با هزارتا مشکل دیگه اش بسازم.چون پیر شدم و مثل پیرمردها چسبیدم به جایی که قراره توش بمیرم...

***

جمعه قرار بود بعد از چهار ماه گامبو زنگ بزنه دعوتم کنه خونشون. گوشیم رو خاموش کردم. "تنها" رو هشت ماه که ندیدم. "سِیج" رو هم همینطور. اسن نمیدونم زنده هستن یا نه! باورم نمیشه اینا دوستهای من بودن. من چرا اینطوری شدم؟ آدم اینقدر گاو؟ اینقدر بی رگ؟ من الان هیچ دوستی ندارم!!!! یعنی این زشت نیست؟ یعنی من بیمارم؟ اینقدر میشه دوستهای قدیمی رو گذاشت کنار؟ اینها همه سوالهاییه که گاهی ذهنم رو مشغول میکنه. گاهی! الان تمام فکر من شده ساختن این دستگاه کوفتی. اما بعدش چی؟ تبدیل شدم به یک ربات کارمریض که شبا تا دیروقت کار میکنه. شاید چند سال دیگه گند این روزها هم در بیاد که دیگه خیلی دیره. بشینم غبطه ی آدمهایی که از دست دادم رو بخورم. اما الان مغزم رو به روی تمام فکرهای وجدان خراش بستم. فقط فکر میکنم به دستگاه صاب مرده. بیخیالِ دوستهای خوب...