"تنها"ی عزیز، من تسخیر شده ام! هر چند که این حرفهایی که الان میخوام اینجا بنویسم مال چند هفته پیش هستن اما من هنوز هم احساس تسخیر شدگی میکنم. ماجرا هم برمیگرده به یک زندگینامه. کتابی که به نظرم یکی از عاشقانه ترین داستانهایی بوده که تا به حال خوندم. شبها تا ساعت 2-3 مشغول خوندن کتاب بودم و بعد از اون هم دیگه خوابم نمیبرد. مغزم روشن میشد. شروع میکردم به راه رفتن و فکر کردن. تا ساعتها فکر میکردم و بعد که به رختخاب میرفتم احساسی غریبی وجودم رو تسخیر کرده بود. یک جور حالت شهودی بهم دست میداد و فکر میکردم راه حل همه مشکلات رو به عینه میبینم و قبل از اینکه به تحلیل چیزی بپردازم انگار با قلبم درکش کرده بودم. بگذریم روده درازی نکنم. باز هم جابز! خوندن کتاب برای من خیلی لذت بخش بود. البته که من هوادار این آدم نیستم اما راهی که طی کرد برام خیلی خیلی جذاب بود.

***

داشتم راجع به لزوم خلاقیت در صنعت فکر میکردم و این که جامعه ی ما درست مسیری ضد خلاقیت رو در پیش گرفته. مثل خیلی خیلی پیش پا افتاده اش اسم گذاشتن رو شرکتهاست. فرض کن قصد داری یه شرکت رو با هزارتا ایده تاسیس کنی و حتمن میگردی و براش یه اسم قشنگ هم انتخاب میکنی. اما بعدش میخوری به سد انتخاب اسم در سیستم ضد خلاقیت ایران. باید 3 سیلابی باشه. باید حتمن فارسی باشه(توجه کنید که حتی خودشون هم نمیدونن دقیقن چه چیزی فارسیه) نمیتونه اسم نوآورانه ای باشه و هزارتا بهانه گیری دیگه تا آرش اسم شرکت محبوبمون میشه مثلا: ستاره کویر شرق. به همین سادگی اول راه سیستم بهت میفهمونه که برای بلندپروازیهات سقف کوتاهی در نظر گرفته. همین رو بگیر برو تا مراحل بالاتر خلاقیت. خلاقیت در طراحی باید از سد بخش ارشاد ثبت شرکتها بگذره وَوَوَو خلاصه برای هر فکر جدیدی فیلتر مناسبی در نظر گرفتن. توجیهاتشون هم همه از نظر خودشون درسته. اما جامعه ای که روح خلاقیت درش مرده باشه، هرگز در هیچ زمینه ای پیشرفت چشمگیری نخواهد داشت. 

بعد فکر کردم تو هم اگر شهروند جای دیگه ای از این کره خاکی بودی شاید الان رهبر یکی از همین تیمهای انتقال نیرو بدون سیم بودی. یا شاید یه طرح دیگه. در هر صورت دنیا دنیای شلوغیه و گروههای پیشرو هیچ حدو مرزی برای خلاقیت متصور نیستن. راستش من هم دلسرد و خسته تر از همیشه به حرکت الک پشتی خودمون نگاه میکنم و با خودم میگم ای کاش روزی از این مسیر تباهی خارج میشدیم. اما جدا من هم ناامیدم از اینکه از این مسیر بیهوده ی جنگ طلبی و فحش دادن به همه ی دنیا خارج بشیم تا بپردازیم به مسایل خیلی مهمتر زندگی.

بگذریم.

***

تولد "تنها" هم گذشت و من حتی زنگ نزدم که تولدش رو تبریک بگم. شکاف عمیقی بینمون رو پر کرده. فکرش رو هم نمیکردم که روزی به "تنها" پشت کنم. اما چیزی این وسط هست که جرات نمیکنم به هیچ کس بگم. گاهی به خودم میگم شاید اشتباه میکنم...اما حس ام رو نمیتونم نادیده بگیرم. بگذریم. درحقم برادری کردی. امیدوارم راهت درست باشه. 


پ.ن.


آه لابد از خودت میپرسی چرا "دوینو"؟



باز هم نرسیدم چیزی بنویسم. اما مطلب جالبی دیدم راجع به شارژرهای وایرلس شرکت نیسان. و من یاد قدیما افتادم. وایتریسیتی...وایتریسیتی...






بازگشت عارفانه

خسته تر از اونی هستم که چیزی بنویسم! اما به زودی...