ای کسانی که ایمان آورده اید...توروخدا بسه



بگو چی شده! یه گروهی از آدما پیدا شدن که خیال میکنن تمام رازهای هستی رو پیدا کردن! واسه هر اتفاقی با شلوغ بازی کلمه های قلمبه سلمبه هوا میکنن که من هیچیشو نمیفهمم! استادشون هم بهشون گفته از همون اول راه شروع کنید مردم رو روشن کردن. حالا فکرش رو بکنید که چند تا از این دوستان تازه کار که به عمرشون نه از عرفان خبر داشتن نه از فیزیک و شعر و ادبیات و فلسفه و... همه اینها رو با اطلاعات ناقص تند و طوطی وار تحویلت بدن و وقتی مثل خنگا نگاهشون میکنی مایوسانه میخونن: "عاقلان نقطه ی پرگار حیاتند ..." یا متهم ات میکنن به کوردلی و نفهمی و اینکه چیزی از راه دل نمیدونی و خودشیفته هستی و واااای! دیگه بسه. ماشاللا عجب انرژی ای دارن واسه مخ گذاشتن تو فرغون! والله من هیچی از این حرفای گنده گنده ی شما نمیفهمم. هرچند که دوست ندارم دلتون رو بشکنم، اما استادتون به نظرم ترکیبییه از یک آدم شیاد و متوهم. این رو هم اضافه من موافق با زندانی کردن آدما و یا شکنجه اشون نیستم اون هم به خاطر چهارتا چرت و پرت که بلغور میکنن.ولی به خدا داغونم کردن. میان از ب بسم الله شروع میکنن قصه ساختن راجع به علم و ناخودآگاه و جهانهای موازی و متقاطع و سه بُعدی و هولوگرافیکو بعد نمیدونین به کجاها میرسن. نمیدونم میگیرین من چرا حرص میخورم؟ نه!؟ 

 

 

 پ.ن.

امروز(ینی دیروز) حوصلم خیلی سر رفت. کار کردم و ول گشتم و اینترنت بازی کردم. دلم هم گرفته. یه حس بدی داره تو ریشه میدوونه که دلم نمیخاد زیاد ازش کد بیارم. اما فکر میکنم اینروزها درد مشترک بیشتر ما همین حس خرد کننده است. یاس. ناامیدی.دلمردگی.خوب میشه؟دوا و درمونش دست توئه دکتر! پس کی میری دکتر!؟همه رو ذله کردی به قرعان...

 

 

  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد