آچمز

 

 

امشب دمای هوا به منفی 25 درجه سانتیگراد رسیده است. من گرگ گرسنه ای هستم که در سرزمینی به نام پاتکا واقع در کوهستانهای تبت ، درون غاری گیر افتاده ام. بیرون، توفانی سنگین حریصانه در تلاش است آخرین بقایای حیات این سرزمین را ببلعد. از دهانه ی غار گهگاه شعله های هوای یخ زده مانند پتکی مرگبار به سوی من هجوم میاورند و من که در فضایی میان هشیاری و مرگ معلقم، برای گرم شدن سخت چسبیده ام به یک بز کوهی با شاخهای عظیم که باد در پیچ و تابشان گم میشود. گرسنگی آنقدر بر وجودم فشار آورده که حاضرم همه چیز را ببلعم.سنگها غار را، خودم را، خدا را و حتی این بز گرم و نرم را. نگاهی به بز میاندازم و رعشه ای خفیف از درون معده ام هجوم میآورد به پنجه هایم...سوزی شدید باعث میشود چشمانم را ببندم و خودم را سختتر به همراهم بچسبانم. بهتر است رویا ببینم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد